برف، شانههای جمعیت را سفیدپوش کرده بود. او باز هم پیرزن را به زور آورده بود تا آخرین گروه آزادگان را ببیند. شاید که امید، در یکی از اتوبوسها، روی صندلی نشسته باشد و با دیدن او و پیرزن که در برابر جمعیت ایستادهاند، سر از پنجره بیرون آورد و برایشان دست تکان دهد.