غزه مظلوم

زندگی با فرزند صالح فواید و آثار مثبتی در پی دارد که از مهمترین آنها میتوان به کمک و دستاری والدین، ادامه دهنده راه والدین اشاره کرد.

غزه مظلوم

زندگی با فرزند صالح فواید و آثار مثبتی در پی دارد که از مهمترین آنها میتوان به کمک و دستاری والدین، ادامه دهنده راه والدین اشاره کرد.

غزه مظلوم

مرکز توسعه فرهنگ و هنر در فضای مجازی، پویش «غزه مظلوم» با محوریت تولید و نشر محتوا در فضای مجازی برای حمایت از ملت مظلوم غزه و همدردی با خانواده شهدای مقاومت برگزار می‌شود.
بنا بر اعلام این مرکز، علاقمندان به شرکت‌ در این پویش می‌توانند از ۲۵ مهر تا ۱۳ آبان ۱۴۰۲، آثار هنری و ادبی خود را در قالب نماهنگ، فیلم کوتاه، نقاشی، عکس، متون ادبی، شعر، صوت و دل‌نوشته در نشانی https://platzaar.ir ثبت کنند.

آخرین نظرات

گردان میثم

سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۹ ق.ظ

                                      گردان میثم 

 مین  

هفتمین مین را که  خنثی کردم و به دست صابر دادم ، سیخک را برداشتم و با عجله شروع به سیخک زدن زمین کردم .هنوز یک متر پیشروی نکرده بودیم که دستی از پشت  شانه ام را نوازش کرد و گفت :

خسته نباشی برادر .

با تعجب سر برگرداندم ، در تاریکی مطلق شب نمی شد او را شناخت .

گفتم :

ببخشید شما ؟!

از نیروهای تک کننده گردان میثم هستم .

شما اینجا چکار دارید ؟ ! مگر میدان مین را نمی بینید ؟

به همین خاطر آمدم ، گفتم شاید کمکی از دستم ساخته باشد .

بی زحمت اگر شما همان عقب منتظر باشید ، کمک بزرگی به ما کرده اید .

  خیلی خوب حالا چرا اخم می کنی . لبخند بزن دلاور .

از اینکه در این جوش وخروش جنگ مزاحم کارم شده بود اعصابم به هم ریخته بود ولی چاره ای نداشتم و مجبور بود آرام صحبت کنم چون فاصله ما با عراقی ها خیلی کم بود ،علاوه بر آن یک گردان از نیروهای تک کننده هم منتظر بودند تا هر چه زودتر میدان پاکسازی شود و علیات شروع شود .

وقتی دیدم ایشان بر نمی گردند از حرص سیخک را به زمین کوبیدم و گفتم :

ببین اخوی ، الان موقع خوش و بش و جای اینجور حرفها نیست . اصلا شما نباید بدون اجازه به این محل می آمدی .

با همان لحن متین و آرامش گفت :

من هم دوره ی تخریب را گذرانده ام . برای اینکه راه زودتر برای بچه ها باز شود  اگر اجازه بدهید من هم به شما دو نفر کمک کنم .این بار صابر پا درمیانی کرد و گفت :

سر گروهبان حالا چه اشکال دارد . دلش را نشکن .

 هشتمین مین را از زمین خارج کردم و در حال خنثی کردن آن به صابر گفتم :

یاالله زودتر حالا وقت این کارها نیست . من از کجا این آقا را  توی این تاریکی شب  بشناسم  اصلا از کجا معلوم که ستون پنجمی نباشد ؟

 بخدا جزوه گردان میثمم ، به حاج آقا رحیمی التماس کردم که بگذارد بیایم و به شما کمک کنم .

چرا وظیفه خودت را انجام نمی دهی ؟ و چه اصراری به کمک ما داری ؟!

می خواهم در پاکسازی جاده کربلا من هم سهمی داشته باشم .

 اسم کربلا را که آورد بدنم لرزید . بی اختیار بلند شدم شانه اش را گرفتم و او را به زمین نشاندم .و گفتم :

خیلی خوب حالا با چه وسیله ای زمین را می گردی ؟

 با این سر نیزه .

 دستانش را به آسمان بلند کرد و بعد از اینکه خدایش را سپاس گفت ، سر نیزه اش را بیرون آورد و شروع به سیخک زدن زمین کرد . مقداری که جلو رفت صابر گفت :

سر گروهبان ! سیم تله !

گفتم : خیلی آرام از نزدیکترین  محل به مین ، سیم را قطع کن .کاملا مواظب باش .

صابر سیم را که قطع کرد . مین منور روشن شد . خیلی  دستپاچه شدیم و ناچار روی زمین دراز کشیدیم این آقایی که هنوز اسمش را نمی دانستیم خودش را به مین رساند و با قرار دادن کلاه آهنیش روی مین مانع از نور افشانی  مین شد . در دلم به او احسنت گفتم ولی بی احتیاطی صابر و روشن شدن مین منور باعث شد عراقیها به جنب و جوش بیفتند و رگبارهای پیاپی و بدون هدف خود را به محلی که منور روشن شده بود بگیرند . آنها برای اینکه مطمئن شوند کسی به میدانشان نفوذ نکرده است، منورهای زیادی را بالای سرمان فرستادند ، ما هم فقط باید به زمین می چسبیدیم و تکان نمی خوردیم .

سعی کردم زیر نور منور ها چهره ی غریبه ی مددرسان را ورانداز کنم  ولی او هم کاملا صورتش را به زمین چسبانده بود و منتظر بود که هرچه زودتر نور منورها فروکش کند .اوضاع که کمی عادی شد به صابر و غریبه گفتم :

سریع بلند شوید لطف خداوند شامل حالمان شد و خوشبختانه عراقی ها متوجه حضورمان نشده اند ، والا عملیات لو می رفت .

 چند متر دیگر از میدان را پیشروی کردیم . فاصله ما تا سنگر های عراقی به کمتر از دویست متر رسیده بود . نوار سفید را به جلو غلطاندم و گفتم :

راستی برادر نگفتی اسمت چیست ؟

  اسمم به چه درد شما می خورد . یک بنده گناهکار خدا هستم .

  لااقل بدانیم با چه اسمی صدایت بزنیم .

  چون گردانم میثمه بگویید ، میثم

   فکر نمی کردم اینقدر در کار مین برداری ماهر باشی ! فاصله ات با ما زیاد شده من مجبورم بلند حرف بزنم . کمی آرامتر برو تا ما هم برسیم .

صدای پای بچه ها را میشنوی ؟ اگر ساعت از دوازده بگذرد ترمز های آنها از کار می افتد .  خوب گوش کردم به صابر گفتم :

صابر جان زودتر ، آمدند .

 با عجله چند متر دیگر را پاکسازی کردیم .

حالا گردان تک کننده میثم کاملا به ما چسبیده بود . ما هم تا بریدن آخرین سیم خاردارها فاصله چندانی نداشتیم . میثم که زودتر از ما در محور خودش به سیم خاردار رسیده بود آرام و با عجله به طرف ما آمد و گفت :سر گروهبان شما بروید و سیم خاردارها را قطع کنید ، من این دو سه متر را پاکسازی می کنم .

بدون معطلی بلند شدم صابر را با خود به طرف سیم ها بردم و آنها را با انبر چیدیم صدای روشن شدن تانکهای عراقی به وضوح شنیده می شد و این جابجایی من را به این شک دچار کرده بود  که نکند عراقی ها از حمله مطلع شده باشند !

از پشت سرم صدای یا مهدی ادرکنی یکی از نیروها را شنیدم و با شلیک آر پی جی  او یکی از تانکهای عراقی  مورد اصابت قرار گرفت .

گردان سراسیمه حمله کرد. میثم که آخرین مین را پیدا  می کرد با هجوم بچه ها تنها راه حل را  انداختن خودش به روی مین دید تا بدن مطهرش تکه تکه شود و عملیات بچه های گردانش متوقف نشود .

بوی گوشت سوخته بدن میثم با فریاد یا حسین بسیجیان در هم آمیخته بود و جنگ به پیروزی نزدیک می شد .

صبح پیروزی باقی مانده بدنش را به هر کس نشان می دادیم از نامش چیزی نمی گفتند  . و میثم چه گمنام زندگی کرد وچه گمنام شهد شهادت نوشید.

 *نویسنده: احمد یوسفی (هر گونه برداشت منوط به اجازه کتبی از نویسنده است)

نظرات  (۷)

کجایند مردان بی ادعا . خیلی حال کردم 
پاسخ:
تشکر از حضورتان 
۰۴ آذر ۹۳ ، ۰۳:۲۳ امیر علقمه
برمشامم می رسدعطر شهیدان بسیج – مرغ دل پرمی زند سوی گلستان بسیج
یاحسین بن علی، ای سرور آزادگان – روز محشر کن شفاعت از جوانان بسیج
*هفته بسیج گرامی باد*
۰۴ آذر ۹۳ ، ۰۳:۲۵ مریم سادات خطیبی
بسیجی چکیده عشق است و نماد غیرت. سمبل تعصب است و پاسدار مکتب.
۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۱:۴۳ شهرزاد یوسفی

عزیزان من!

بسیجى شدید، مبارک است؛ اما بسیجى بمانید.

ایستادگى در راه، مهم است. بسیجى ماندن متوقف به این است که دائم خودمان را مراقبت کنیم،

مواظبت کنیم و از راه بیرون نرویم.

بیانات رهبر در جمع 110 هزار نفری بسیجیان ۱۳۸۹/۰۹/۰۴

جوان بسیجی باید آنچنان خود را بسازد که مثل شمعی پروانه ها را دور خود جمع کند.

امام خامنه ای مد ظله العالی

 

۰۵ آذر ۹۳ ، ۱۱:۴۰ فاطمه مهدیخانی
انتــــظار... زیبـــــــــاترین حس دنیــــاست وقـــــتی حاصـــــلش ؛ لمـــــس ضـــــریح باشــــــکوهت باشــد...!

سلام
التماس دعا
یازینب

پاسخ:
انشالله که دستتان به ضریح مطهرش برسد 
سلام بر شما ای عباس های حادثه که در جاده های سرخ ایثار و در مسیر ولایت، پاسدار ارزش های انقلابید. 
پاسخ:
تشکر 
۰۵ دی ۹۳ ، ۱۵:۲۶ فانوس جزیره - گمنام
سلام
خوش به سعادتشون.
خیلی خوب نوشته بودین. دقیقا احساس می کردم منم اونجا بودم و لحظه به لحظه با شما پیش می رفتم...
و آخرش اشکم در اومد...
عالی بود.
التماس دعا.

پاسخ:
ممنون از حضور شما . خیلی لطف کردید .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی