گردان میثم
هفتمین مین را که خنثی کردم و به دست صابر دادم ، سیخک را برداشتم و با عجله شروع به سیخک زدن زمین کردم .هنوز یک متر پیشروی نکرده بودیم که دستی از پشت شانه ام را نوازش کرد و گفت :
خسته نباشی برادر .
با تعجب سر برگرداندم ، در تاریکی مطلق شب نمی شد او را شناخت .
گفتم :
ببخشید شما ؟!
از نیروهای تک کننده گردان میثم هستم .